محراب محراب ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

فرزندانمان محراب ، ملیکا و متین

تشكر و سپاس فراووووووووووووان

سلام دوستان عزيز وبلاگي و غير وبلاگي   ممنون از همگي بخاطر راي دادن به دخملم مليكا . با اينكه دخترم برنده اين مسابقه نشد اما رقابت خيلي خوب و هيجاني بين ني ني ها بود مليكا حدودا 114 راي جمع كرد . ممنون از همه دوستان ...
27 مرداد 1392

ني ني شكمو

  به ني ني شكموي من راي ميدين ممنون كه به ني ني من راي دادين .     دخمل گلم دوست داشتم عكساي ماست خوردنت رو براي مسابقه ني ني شكمو بزارم متاسفانه عكسا تو لپ تاپ بابايي بود و نشد كه نشد                               ...
2 مرداد 1392

دخملي وقتي قهر مي كنه

محراب وقتي به حرفاش گوش نمي كني و بهش جواب نه ميدي زودي قهر ميكنه ميره توي اتاق خواب و پشت در گريه مي كنه . همين كه صحبت ميكنيم ساكت ميشه و به حرفا گوش ميكنه . دخملي هم جديدا وقتي چيزي رو بهش نميدي يا ازش ميگيري زودي قهر ميكنه و ميره توي اتاق خواب و در رو ميبنده و گريه مي كنه و همين كه صداي حرف زدن ما رو ميشنوه ساكت مي شه .   ...
1 مرداد 1392

جشن تولد نويد گل عمه

دايي مهدي قرار بود روز بعد از تولدش براش جشن تولد بگيره . اما خوب نويد عجله داشت و نميتونست صبر كنه . خاله سميه وقتي نويد رو اينجوري ديد براش يك جشن خيلي ساده گرفت و زحمت كشيد و براي همه بچه ها كادو گرفت . اينم عكساش : تولد نويدم چهارم خرداد بود . نويد جووووووووووووون تولدت مبارك . ...
31 تير 1392

محراب ميخواد بره مهموني دايي مهدي

محراب هميشه خونه داييشه . بايد با زور بيارش خونه پيش خودمون . يه شب از شبهاي ماه رمضون زن دايي به نويد ميگه برو از سوپري حسين آقا پنير و خرما بگير . محراب ميپرسه چرا ميخواين خريد كنيد و زن دايي هم ميگه آخه ما مهمون داريم . بچه ها ميپرسن كي ميخواد بياد خونمون . زن دايي هم مي گه : آقا محراب گلي پسري خيلي خيلي خوشحال ميشه و ميگه ميشه مامانيمو دعوت كنيد . با اينكه هميشه خونشون هست ولي از اين حرف زن داييش خيلي خوشحال شده بود . اومد پيشم و گفت ماماني لباس مهموني تنم كن ميخواد برم افطاري خونه زن دايي : اينم عكسي كه حاضر شدي مليكا وقتي ديد شما داري عكس ميگيري اومد نشست پيشت كه ازش عكس بگيرم گ ...
31 تير 1392

كلاس شنا

براي محراب كلاس شنا ثبت نام كردم روز قبل از كلاس ساكتش رو با خودش داشت و حتي باهاش ميخواد اين همه شوق و ذوق داشت . خلاصه روز اول كلاس با مربي رفته توي آب . اما روزاي بعد اصلا سمت آب نرفت و حتي به حرفاي مربيش هم گوش نكرده بود و دوست داشت نويد يكسره پيشش باشه . خلاصه تصميم گرفتم كه يه چند جلسه اي با بابايي بره شنا تا با آب آشنا بشه . ان شاء الله بعد از ماه رمضون دوباره براش ثبت نام كنم . خيلي دوست داشتم شنا رو خوب ياد بگيره حتي تصميم گرفته بودم كه بعد از ماه رمضون براي كلاس پيشرفته شنا ثبت نامش كنم . روز اول كلاس همش ميگفت ماماني خفه يعني چي ، آدم چه جوري خفه مي شه ....  
28 تير 1392